یوسفی که هرگز نیامد | روایت خواهر شهید "ناصر توکلی" از پایان انتظار برای بازگشت برادر
به گزارش نوید شاهد استان اصفهان، «شهید ناصر توکلی»، يكم فروردين 1351، در روستای گارماسه از توابع شهرستان فلاورجان چشم به جهان گشود. دانش آموز دوم متوسطه در رشته مکانیک بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت و سرانجام 28 فروردین سال 67، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش مجروح و اسیر شد و پس از یکماه بر اثر شدت جراحات در عراق به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
سالگرد شهادت شهید ناصر توکلی بهانهای شد تا خبرنگار نوید شاهد اصفهان پای صحبتهای زهرا توکلی خواهر این شهید والامقام بنشیند. در ادامه شما را به مطالعه خاطرات ارزشمند این خواهر شهید دعوت میکنیم.
زهرا توکلی خواهر شهید ناصر توکلی در بیان خصوصیات برادر شهیدش به خبرنگار نوید شاهد اصفهان گفت: ناصر در خرداد ماه 1351 در روستای گارماسه به دنیا آمد. اما در آن زمان برای شناسنامه گرفتن باید منتظر میشدند تا مامور ثبت احوال به روستا بیاید. پدرم شناسنامه او را به تاریخ روز اول فروردین ماه ۱۳۵۱ گرفت. او پنجمین فرزند و سومین پسر خانواده بود. از همان دوران کودکی آرامش خاصی در رفتار و گفتارش به چشم میخورد. وی در ارتباط با خواهر و برادرهایش یا دوستان در بازیها شوخ طبع و خوش اخلاق و در دعواها با گذشت و صبور بود.
تشویق به علم و دانش
زهرا توکلی افزود: پدر و مادرم از دوران کودکی همواره او را به تحصیل علم و دانش، فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی تشویق میکردند و البته خودشان نیز برای بچهها الگوی صبر و ایثار، تلاش و پشتکار و خدمت به مردم بودند.
ادب و وقارش زبانزد بود
خواهر شهید ادامه داد: ناصر پس از طی دوران کودکی، تحصیلات ابتدایی را در دبستان شهید باهنر و تحصیلات راهنمایی را در مدرسه راهنمایی چمران پشت سر گذاشت. هر گاه پدر یا مادرم برای پیگیری وضعیت درسی او به مدرسه سر می زدند ادب و وقار ناصر زبانزد مدیر و معلمان مدرسه بود. فامیل و همسایهها هم از خوشرویی، اخلاق، رفتار و نجابت ناصر همیشه تعریف میکردند.
نیکی به مادر
وی افزود: ناصر در کارهای خانه به مادر کمک میکرد. به خصوص از خواهر کوچکترش که آن موقع دو ماهه بود خیلی مراقبت میکرد تا مادر به کارهای خانه برسد. اسفند سال 66 نزدیک عید نوروز دو ماه قبل از رفتنش به جبهه به مادر سفارش کرد که برای خانه تکانی دست به هیچ کاری نزند تا او از مدرسه بیاید. وقتی از مدرسه میآمد در کارهای خانه به مادر خیلی کمک میکرد.
عشق و علاقه به تحصیل
زهرا توکلی گفت: آن زمان در روستای گارماسه دبیرستان نبود و ناصر در هنرستان دکتر کیانی شهرستان فلاورجان ثبت نام کرد. او فوقالعاده با استعداد بود و مسیر و آینده شغلیاش را در سال دوم با انتخاب رشته مکانیک مشخص و انتخاب کرد. در تمام دورانی که تحصیل میکرد با علاقه فراوان درس میخواند و از نظر انضباطی هم، معلمان از او بسیار راضی بودند و دوستش داشتند. ناصر خیلی خوش اخلاق، شوخ طبع، مهربان، دلسوز، خیرخواه و انسان دوست بود. ارتباط بسیار خوبی با دانشآموزان مدرسه و بچههای محل داشت و از نظر اخلاق و رفتار زبانزد همه دوستان و آشنایان بود. او در ضمن تحصیل، فعالیتهای فرهنگی هم داشت. عضو بسیج و گروه سرود محل بود.
بیقراری برای حضور در جبهه
خواهر شهید خاطرنشان کرد: ناصر مرتب این جمله را زمزمه میکرد " بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت " زمان شروع جنگ تحمیلی اکثر نوجوانان و جوانان پیشقراولان حضور در جبهه ها شدند. ناصر پانزده ساله بود و جثهی لاغری نیز داشت. از طرفی به خانواده و به خصوص مادر خیلی وابسته بود لذا از نظر آنها ناصر خیلی کوچک بود ولی او بیقرار حضور در جبهه بود. بالاخره ناصر با تعدادی از دانش آموزان مدرسه برای گذراندن آموزش نظامی به مدت دو هفته آمادگی خود را برای رفتن به یکی از پادگانها اعلام می کند.
آماده شدن برای رزم
وی افزود: آنها طبق برنامه روز 24 فروردین 1367 برای اعزام به پادگان پانزده خرداد اصفهان در فلاورجان جمع میشوند. در همان محل هم گروهی دیگر از رزمندگان آماده رفتن به جبهه بودند. وقتی اسامی داوطلبان اعزام به جبهههای جنگ خوانده شد ناصر به جای یکی از داوطلبان اعزامی به جبهههای جنگ که آن لحظه در محل حضور نداشت با سایر داوطلبان اعزامی سوار اتوبوس شده و عازم جبهه میشود.
خبر رفتن ناصر همه را شوکه کرد
زهرا توکلی اذعان کرد: به دلیل اینکه پدر برای کاری به تهران رفته بود و مادر نیز به خاطر رسیدگی به امور خانه نتوانسته بود تا فلاورجان ناصر را بدرقه کند لذا هیچ اطلاعی از رفتن ناصر به جبهههای جنگ نداشتند. روز جمعه 26 فروردین 1367 پدر و مادر آماده میشوند که با خواهر و برادر کوچک برای دیدن ناصر به پادگان رفته و مقداری خوراکی هم برایش ببرند. در همین حین عمویم که در همسایگی ما زندگی میکرد از راه میرسد و میگوید که شنیده ناصر با نیروهای اعزامی به خط مقدم جبهه رفته است. آنها از این خبر شوکه میشوند. ستاد اعزام رزمندگان نیز از رفتن ناصر اطلاعی نداشتند چون ناصر به جای یک نفر دیگر و به اسم اوکه قبلاً ثبت نام کرده بود سوار اتوبوس شد.
اسارت
خواهر شهید ادامه داد: حدود یک هفتهای از رفتن ناصر گذشته بود که خبر میرسد روز ۲۸ فروردین که نیروهای عراق به کمک آمریکاییها به جزیره فاو حمله کردند ناصر هم آن جا حضور داشته و زخمی و اسیر شده است.
دوران بسیار سخت خانواده
وی خاطرنشان کرد: پدر و مادرم که میبایست ظاهرا آرام باشند تا بچههای دیگرشان تحت تاثیر ناراحتیهای آنان قرار نگیرند، دوران بسیار سخت و غیر قابل توصیفی را گذراندند اما امید داشتند که ناصر به زودی آزاد میشود و به خانه بر میگردد. مدتها بعد یک نامه از ناصر به دست خانواده رسید. او همان وقتی که به دارخوین رسیده بودند یک نامه سلام و احوالپرسی نوشته و اشاره کرده بود که وقتی برگشتم برایتان تعریف میکنم چطور به جبهه آمدم.
یوسف گم گشته بازنگشت!
زهرا توکلی با بیان اینکه در جریان قطعنامه 598 در تیرماه 1367 از طرف ایران و پایان یافتن جنگ، خانواده ناصر منتظر استرداد اسرا شدند گفت: بالاخره پس از طی مذاکراتی بین دو کشور، از صدا و سیما خبر دادند که اولین گروه اسرا روز 26 مرداد به ایران باز میگردند. حالا دیگر همه مردم خیلی خوشحال بودند. پدر، مادر، برادران و خواهرانم اگرچه دو سه ماه گذشته را خیلی سخت گذرانده بودند اما امید داشتندکه به زودی یوسف گم گشتهشان به خانه باز میگردد. هر روز که اسامی آزادهها را از رادیو اعلام میکردند بیصبرانه منتظر شنیدن نام ناصر بودند. اما متاسفانه هیج خبری نشد که نشد و آنها همچنان چشم انتظار ماندند. مبادله اسرا پایان یافت و دوباره غبار غم زندگی آنان را پوشاند.
امید به بازگشت
خواهر شهید با اشاره به اینکه روزی دو نفر از آزادگان محل به خانه آنها آمده بودند و خبرهایی از اسارت و شهادت ناصر در زندان عراق دادند خاطرنشان کرد: اما چون مدارک محکمی دال بر شهادت برادرم نبود خانواده امید به زنده بودن ناصر و بازگشت او به خانه را داشتند. آنها سالها هر روز منتظر پیک بودند تا خبری از سلامتی ناصر برایشان بیاورد.
پایان انتظار و بازگشت شهید
وی گفت: سرانجام پس از ۱۴ سال این انتظار سخت به سر آمد، در مرداد ماه ۱۳۸۱ از بنیاد شهید شهرستان فلاورجان به پدرم خبر دادند تعدادی از شهدایی را که در کشور عراق مدفون بودند را به ایران آوردند و پسر شما هم بین آنهاست. تحمل این خبر خیلی خیلی برای پدر و مادرم سخت بود چون آنها منتظر ناصر و دیدار دوباره با او بودند.
مرهم رسید و دوری سرآمد
زهرا توکلی در پایان افزود: دو سه روز طول کشید تا از تهران شهید ناصر توکلی را به فلاورجان بیاورند. سرانجام روز تشییع پیکر شهید اعلام شد. حضور پرشور و همدردی مردم در روز دهم مرداد 1381 مرهمی بر زخم دل همه خانوادههای چشم انتظار بود. مردم مهربان شهرستان فلاورجان، روستای گارماسه و روستاهای همجوار از شهدا استقبال عظیمی کردند و جمعیت زیادی بسیار باشکوه پیکر این شهید عزیز را آنگونه که لیاقتش را داشت تا زادگاهش گارماسه بدرقه و در تکیه شهدای آنجا به خاک سپردند.
انتهای پیام/